مهسامهسا، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولویی با آرزوهای بزرگ ...

خاطرات شمال

سلام . من رفتم شمال . الان میخوام خاطراتم رو بنویسم : روز اول : من رفتم توی دریا . دریا ابی رنگ بود. هوا گرم بود. راستی من دنباله راه خیلی خیلی گاو دیدم . کلی هم خونه دیدم . روز دوم : من امروز ساعت 9 از خواب بیدار شدم . ساعت 9:30 رفتم توی دریا . ساحل شلوغ نبود. من و مامانم اولین کسانی بودیم که به ساحل رفتیم .  نجات غریق ها هم تازه اومده بودند. عصر هم رفتم قایق سواری ... وای که چقدر خوش گذشت ..... روز سوم : من امروز باید به تهران بر گردم و خیلی ناراحتم .. ولی میتونم به عمه و پسرش سر بزنم . ما شب تهرانیم ... من عکس هاش رو بعدا میذارم ...
13 مرداد 1390

پسر عمه من

سلام من 1 پسر عمه هم دارم که خیلی دوستش دارم ...اسمش ماهان هست .. الان فقط 1 سالشه.. هنوز نمیتونه خوب حرف بزنه ... من دوست دارم که با هاش بازی کنم .. ...
4 مرداد 1390
1